بابهت: شیعرێكی عبدلله پهشێو به فارسی (سه نامهی کوتاه)
[center]1
دوست داشتنیام!
نامههایم را بسوزان!
داربزن سرودهات را برای من
غمگین مباش!
نزد ما نه تو، مردهم
باتهام واژهای بالدار
میزنندش، دار، میزنند دستبند
بعید مدان بانوی من اگر،
بشنوند از تو ترانهای
دیوانگان حاکم بر شهر
حلقوم سبز ت را بشکافند
چشم پر نورت را خاراجین کنند و
موی سیاهت را آتش زنند
2
دوست داشتنیام!
شنیدم از جهانگردی
دختران دارای شهرش
بجای گل
بر سینهی خویش شعر می آویزند
بزرگانشان
در برابر پیکر هنرمند زانو میزنند
اما در همهی سرزمین وطنم در کوردستان
در سرزمین بیکهس و حاجی و گوران
همچون بیگانهای چوبنگری
هیچ جا نتوانی دید مجسمهی ادیبی
3
دوست داشتنی ام!
سخنور در این سرزمین
به بلا گرفتاراست
میخواهند
ویرا بسان زنبور
چو زند نیش بر تن کاغذ
در دم جان دهد جان
واژههایمان پای در زنجیر
زیر سایهی دار
میخواهند
واژهها نیز
ساکت و دمر افتند
بسان حضرت اسماعیل
زیر رحمت کارد
میخواهند
بخوابیم، بخوریم، چون ایشان
بنویسیم، ببافیم، برویم چون ایشان
میخواهند
ناگهان ما شویم" آنان"
بسان پرهندهای مومیائی
بی امید و بیروح شویم[/center]