بابهت: شیعری فارسی
چرخش
حامد بهرامی
تا ديشب من
كسي بودم
با يك نگاه
ميافروختم
شمع و شبنم
گل و يخ و
آتش جان
كسي بودم
كه با يك دم
ميربودم
كبوتر و كوير و ماه
ستاره هاي پران را
تو را ديدم
با آن نگاه پروينت
خاموش كردي
آتشفشان نگاهم
ربودي تو
عقابهاي نفس هايم.
جولان عشق
حامد بهرامی
ميوزيد در پس و پس كوچههاي عشق،
باد خزان
جولاني براي برگرفتن خاطرهاي
از اين شهر ويران
هما آباد
دود هوس گرفته چهرهي آسمان
عبوس و تار
نگاه ديو
زير نقاب آتشين
چشم پر خون
سر بوجهل بر سر داشت و
دستهاي قابيل در آستين
اما عشق
تيروكماني بود از نور
به چشمهي تاريكيها رها ميكرد
به اميد روشنايي.